منتظرظهور عاشق شهادت

حکایت ملاقات امام زمان(عج) به کمک علوم غریبه/ مسلمان باشید نه رمال!

شخصی که مسلط به علوم غریبه بود، توانست در زمان خاصی، مکان حضور امام زمان را در بازار آهنگران شناسایی کند و پس از آن به سرعت برای دیدار ایشان راهی محل شد و مشاهده کرد که حضرت در کنار دکانی نشسته است که صاحب آن بی‌توجه به ایشان مشغول نرم کردن آهن است، اما پس از مدتی مشاهده کرد که پیرمرد صاحب دکان به امام زمان گفت: یابن رسول الله، اینجا مکان گرمی است اجازه دهید برای شما آب خنک بیاورم.

اینگونه بود که استنباط شخص سوم مبنی بر اینکه فقط خودش متوجه حضور حضرت است، غلط از آب درآمد.

پس از مدتی پیرزنی به دکان مرد آهنگر مراجعه کرد و گفت: فرزندم بیمار است و خرج مداوای او هفت درهم است، تنها دارایی من هم همین قفل است که هیچ کس در این بازار بیش از شش درهم برای آن نمی‌پردازد، به خاطر خدا آن را به قیمت هفت درهم از من بخر، مرد آهنگر با دیدن قفل بدون کلید، به پیرزن گفت که متاع او با این شرایط 10 درهم ارزش دارد و در صورت ساخته شدن کلید برای آن دوازده درهم در بازار به فروش می‌رسد، حال هر یک از این دو کار را که بخواهی، برای تو انجام می‌دهم و در برابر دیدگان متعجب پیرزن 10درهم در ازای خرید قفل به او پرداخت کرد، آن‌گاه بقیة‌الله رو به شاهد کرد و فرمود: برای پیدا کردن ما رمل نیندازید، اگر همه مثل این مرد، مسلمان باشید، ما به سراغ شما می‌آییم.

منبع وب سایت:http://emameasr-aj.blogfa.com

تاریخ ارسال: پنج شنبه 12 آذر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 443 نویسنده :

کمی فکر کنیم

منبع وبسایت:  http://azvelayattashahadat.loxblog.com                                                                                                                           

تاریخ ارسال: جمعه 10 آذر 1394 ساعت: 16:30 |تعداد بازدید : 358 نویسنده :

بعد از شهدا چه کرده ایم؟!

کاش از ما نپرسند!

ای کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کرده ایم؟!

از این سوال سخت شرم دارم. از اینکه اینقدر رفاه زده ام.

از صدای خواب آلوده ام شرم دارم.

اصلاً مگر صدای خواب آلود من به گوش کسی خواهد رسید.

و می دانم که اگر امروز با جماعت شهدا مواجه شوم همان کلام نورانی

امیرالمومنین علیه السلام را خواهم شنید؛ آنجا که به مردم دنیا طلب کوفه فرمودند:

سوگند! اگر ما هم مثل شما (راحت طلب) بودیم،عمود دین برپا نمی شد.درخت

اسلام خوش شاخ و برگ و خوش قد و قامت نمی شد. به خدا قسم از این به بعد

خون خواهید خورد و... ( نهج البلاغه / خطبه ۵۶)

می دانم که اگر با شهدا مواجه شویم آنان خواهند گفت:

اگر ما هم مثل شما پای ارزش های انقلاب کوتاه می آمدیم،امروز نهال انقلاب به

این شجره طیبه ، تبدیل نمی شد. شجره ی زیبایی که اصل آن ثابت و شاخ و برگ

آن در آسمان هاست.

اما احساس می کنم باید باز خوانی دوباره ای از فرهنگ جهاد و شهادت داشته

باشیم تا خود را به راه و رسم مسافران ملکوت نزدیکتر نماییم.

منبع وب سایت:http://www.yekjoftpotin.blogfa.com/

تاریخ ارسال: پنج شنبه 7 آذر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 358 نویسنده :

••• نامه ای از امام مهدی(عج) به شیخ مفید.

••• گیر کار فرج کجاست؟

تا به حال با خودت فکر کرده ای که چرا امام زمان(عج) را ندیده ای؟ اگر می خواهی نظر امام زمان(عج) را بدانی، نامه زیر را بخوان:

••• نامه ای از امام مهدی(عج) به شیخ مفید.

«ای دوست مخلص! ای کسی که با ستمگران در راه ما مبارزه می کنی!

خداوند بزرگ، آن چنان که دوستان صالح ما را در گذشته یاری فرمود، شما را نیز با نصرت خود تأیید فرماید. ما با شما عهد می کنیم هر یک از برادران دینی شما که تقوا را سرمایه خویش قرار دهد، از فتنه های گمراه کننده در امان داریم و اگر کسی بر خلاف وظیفه رفتار کرده و از آنچه باید عمل کند بخل ورزد، مسلّماً در هر دو جهان خسران و زیان نصیبش خواهد شد.

اگر شیعیان ما -که خداوند آنها را به طاعت و بندگی خویش موفّق بدارد- در وفای به عهد و پیمان الهی اتّفاق و اتّحاد داشته و عهد و پیمان الهی را محترم می شمردند، سعادت دیدار ما به تأخیر نمی افتاد و زودتر از این به سعادت دیدار ما نائل می شدند.

آنچه موجب جدایی ما و دوستانمان گردیده و آنان را از دیدار ما محروم نموده است، عمل نکردن آنان به احکام الهی است.»1

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی

تو خاک ره بنشان تا نظر توانی کرد

منبع وب سایت:http://leilahasani1741.mahdiblog.com/

تاریخ ارسال: پنج شنبه 3 آذر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 245 نویسنده :

بی سیم !!!

همت همت مجنون
حاجی صدای منو میشنوید 
همت همت مجنون 
مجنون جان به گوشم
حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر 
محاصره تنگ تر شده ...
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....
خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ....
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند....
خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره ...
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده ...
همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان


فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ....
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کو اخوی گوش شنوا...
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه.......
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ....
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه  
کمک می خوایم حاجی .......
به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند

داری صدا رو.......
همت همت مجنون.......
 
 
 
 
 
دل نوشت: آره داداشا و خواهرای گلم، حکایت ما الان اینه، ولی کار ما از بیسیم زدن گذشته، کاش یه تیکه سیم می موند باش سیم خودمونو وصل کنیم به شهدا ولی افسوس که همه رو خودمون قطع کردیم.
ولی بازم امیدمون به خودشونه.
انشالله دستمونو بگیرن.
منبع وب سایت:http://shohada-sharmandeh.mihanblog.com/
تاریخ ارسال: پنج شنبه 30 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 283 نویسنده :

قانون جاذبه...

من قانون نیوتون را رد میکنم

دیگر زمین جاذبه ندارد

اکنون...

فقط....

چهره زیبا جاذبه دارد

پول جاذبه دارد

جایگاهو پستو مقام جاذبه دارد

نمیدانم چرا مردم شبیه اصحاب کهف شدند

ساعت به وقت مهدی 12 است ولی آن ها هنوز در خوابند

آهـــــــــــــــــــــــــــــای مردم

چقدر میخوابید

بس است دیگر

از خواب غــــــفلت برخیزید....

منبع وب سایت:http://montazeranezohoor-r.blogfa.com/

تاریخ ارسال: پنج شنبه 26 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 296 نویسنده :

نگذارید انقلاب دست سفید پوست ها بیافتد!

حسن رحیم پورازغدی :

بعد از قطعنامه ، ما داشتیم برمی گشتیم.داخل اتوبوس یکی از رزمنده ها می گفت حزب اللهی ها 3 تیپ اند: سرخ پوست،سفید پوست ، و سیاه پوست.

سیاه پوست ها ماییم که هشت سال در منطقه اصلا تصور اینکه جنگ تمام می شود و ما زنده می مانیم، نداشتیم.سقف خانه ما تار عنکبوت می بست و یک نفر نبود تار عنکبوت ها را پاک کند. هربار می رفتیم خانه دوباره بچه هایم من را نمی شناختند، خانمم از من رو می گرفت، دوباره باید عقد می خواندیم.چون دور بودیم باید می نشستیم مثل اول ازدواج باهم آشنا می شدیم.الان که جنگ تمام شده و داریم برمی گردیم،نمی دانم دارم کجا می روم و چه کار می کنم.

دسته دوم سرخ پوست هستند،می گفت شماها طلبه اید،دانشجویید، عقب جبهه زندگیتان را می کنید و درستان را می خوانید.موقع عملیات ها منطقه می آیید .اگر شهید شدید،بردید و اگر هم ماندیددوباره سرکارتان بر می گردید.

می گفت یک عده حزب اللهی سفید پوست هم داریم که اینها خط مقدمشان اهواز است.اینها دعای کمیل و نماز جمعه هایشان را مرتب شرکت می کنند.یقه شان را هم تا بالا می بندند سه تا انگشتر عقیق هم دارند و مستحبات را هم رعایت می کنند ولی حاضر نیست اسلحه دستش بگیرد و برود استقبال شهادت.

گفت حالا که باید برگردیم، بدبختی آن است که سرنوشت سیاه پوست ها هم به دست سفید پوست هاست.ما باید مراقب باشیم..... سرنوشت انقلاب نباید دست سفید پوست ها بیفتد، هرچه هم آدم های خوبی باشند.وقتی اینجور رئیسها می خواهند برای افکار عمومی تصمیم بگیرند مصیبت شروع می شود .کسانی که هزینه ای نپرداختند و نمی پردازند .نه اینکه قبلا نپرداخته اند و بعدا می پردازند ،بعدا هم اگر پیش بیاید ،نمی پردازند. این همان تبدیل ارزش به کلیشه است .نمی گویم با سفید پوست ها باید درگیر شد ولی نباید زمام امور را به دست شان داد.

 

منبع : وب سایتhttp://atrevesaal.blogfa.com/

 

تاریخ ارسال: پنج شنبه 22 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 261 نویسنده :

جایگاه مسئله مهدویت در اسلام را برایم توضیح بدهید؟

مسأله مهدویّت در اسلام- و بالاخص در تشیّع- یک فلسفه بزرگ است، اعتقاد به ظهور منجی است، نه در شعاع زندگی یک قوم و یک ملّت و یا یک منطقه و یا یک نژاد بلکه در شعاع زندگی بشریّت. مربوط به این نیست که یک منجی بیاید و مثلا شیعه را یا ایران را یا آسیا را یا مسلمانان جهان را نجات دهد، مربوط به این است که یک منجی و مصلح ظهور کند و تمام اوضاع زندگی بشر را در عالم دگرگون کند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغییر بدهد.

بقیه مطابلب را در ادامه مطلب مشاهده نمایید

ادامه مطلب

تاریخ ارسال: چهار شنبه 16 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 268 نویسنده :

نامه ای به غریبی آشنا...

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به نام خدایی که زمین را از حجت خود خالی نمی کند.

سلام ، سلام من به سلطانی که سالیانی است سلطنش به خاطر سیاهی دلهایی به سالی بعد افتاده است .
سلام ، سلام من به مولایی که بندگان همچون مَنَش ، عنان خودخواهی را به دست گرفته اند و زَرِ دل را با زَنگاری معاوضه می کنند وخبرندارند درکوچه ها ، دلبری به امید دلی نشسته است.

سلام ، سلام مولای من
بر اُوراق گنجانده تاریخ ورقهایی از آنانی ، که با صورت بی سیرتی صدای رهگذری که ندای آشنا را بر زبان داشت و نوای آشنا را به گوشهای دل نوا می داد نمی شنیدند ونمی دیدند که یوسف شدن در زیبایی صورت نیست ، بلکه زیبا شدن در یوسف سیرت بودن است  و ای آقای من بهانه ی دلم از نوایی است که باید یوسف شد ، و دید که کارد به استخوان اثر نمی کند.

آقای من ؛ هنوز نمی دانم  که جمعه ها بها هستند یا بهانه و هنوز نمی دانم که ندبه ها ندا هستند یا نشانه وکُمِیتِ کمیلم که بر سبزه زارهای دل به تندی می تازد ، راه را گم کرده است یا نه آنکه شاه راه را می داند و به بیغوله می رود و هر جمعه که می گذرد سر در زندان می گذارم و در زندان دل خویش ، با زنده ای زمزمه می کنم .

ای آقای من و ای مولای ، زبان ، بهانه ای دوباره از امام زمان خویش دارد و ای شهسوار شبهای بدون سحر ، و ای مونس همدم یتیمان بدون پدر ، ای آقای من جاده ی سبز انتظار با استقبال دلهایی همراه است که کُمِیتِ کمیلشان لنگ می زند و نوای ندبه شان دلی را به چنگ نمی زند.

آقای من ، مهدی من ، دوست دارم در سرزمین دل خبر از آشنایی گیرم که با او آشتی کنم و بگویم که دگر گناه نمیکنم ، حرام را نگاه نمی کنم ، پا به هرجایگاه نمی کنم و پناه به هر پناهگاه نمی کنم .

ای آقای من و ای سیدِ من ، حق داری ، ادعای شیعه شیفتگی می زنیم و حرم ، و پاکی دل را که جای نامحرمان نیست به هر نامحرمی ، محرم می کنیم و با خبرداری ، خود را به بی خبری می زنیم ، و پاکی دل را که قدوم انتظار ، باید محرمش باشد به هر ناشایستی ، شایسته می پنداریم و با این حال ، باز می گوییم ؛ منتظرت هستیم  .

ای مولای من و ای سرور من ؛ انتظار ، واژه ای است که دل را به انقلاب وا می دارد ، که در برابر اهریمن ها و وسوسه های درونی به پا می خیزد و نشان می دهد انتظار ، واژه ای است پاک و مقدس و مدال و تاج و تختی بی مانند که فقط منتظر ، می تواند ازآن بهره ببرد .
ای مولای من ، می دانم اگر علم عشق را برپا می کنی و باز دلت را اَلمِ می کنی و ما باز پاکی دل را به ناپاکان می سپاریم ، و به روی خود نمی آوریم که می بینی و می دانی احوالمان را ، و تو خود را مدهوش می کنی .

ای آقای و مولای من ، این  صخره های گناه ، دل را به سُخره می گیرند و شمیم انتظار را که جز بر منتظران ، شادابی و طراوتی ندارد ، به باد وزانی تشبیه می کند که از سرزمین خزان می وزد.
ای آقای من و ای مولای من ، جویبار اشک ، دیگر دریا را می طلبد که شاید امید رمیده ی دل غایبی ، بشکسته و به ناخدای دریا برسد و بگوید جویبار هم به دریا می ریزد ، و عطر یار را از سرزمین آشنایی به مشام جان برساند .

ای آقا و ای مولا ، خوب شدن و با تو بودن سرمایه می خواهد ، که سرزمین دل به دنبال آن  است  ، ولی هرکجا که می نگرد از عطشناکی خود به سرابی می رسد و باز تشنه تر از قبل به امیدی ، دوباره می گردد و اما نمی داند این سرمایه کلمه ای است که عشق تو را در درون خود گنجانده است.

ای آقا و مولای من ، می دانم دیدن این چنین یوسفی ، دل یعقوبی را می خواهد که با نابینایی چشم ، با روشنی دلی ، پر نور بگردد و کنعانی می خواهد تا نسیم بوی یوسف را از سرزمین های دور بر مشام آن پیر کنعان برساند و بگوید که انتظـار ، کلیدِ برگشت یوسف به شهر کنعان بُوَد.

ای آقای من و ای مولای من ، پنجره دل را به سوی خورشید انتظار باز می کنیم ، تا شاید خبری از آشناترین ، آشنای هستی ، که در دل سیه و تاریک ما گم شده است ، دریابم و ندایی را که از آهنگ خوش ندبه ی جمعه ها ، با مضمونی با ذکر « یابن الحسن یابن الحسن » است به تو هدیه کنم .

ای آقا و مولای من ، چشمانم بهانه می گیرند ، که چقدر به جاده ی انتظار نگه کردیم و هر روز از نسیم دل خبر زآشنا گرفتیم و خیره شدیم ، باز هم جز آن نسیم که خبری  از انتظاری دوباره داشت ندیدیم .

ای آقای من ، ای مولای من و ای شادی دُوران ها و آرزوی دل مؤمنان ، جمعه را میعادگاهی می دانم که وعده یار درآن میعادگاه به تحقق می پیوندد .

سلامتی و تعجیل در امر فرج یوسف زهرا «عج»

 

صلوات

 

تاریخ ارسال: جمعه 12 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 319 نویسنده :

انتظار

انتظاری كه ویرانگر، بازدارنده، فلج كننده، و نوعی« اباحیگری» محسوب می­شود. این دو نوع انتظار معلول دو نوع برداشت از ظهور عظیم و تاریخی مهدی موعود(عج) است كه به نوبة خود از دو نوع بینش درباره تحولات تاریخی ناشی می­شود. اكنون به تشریح این دو نوع انتظار می پردازیم و از انتظار ویرانگر آغاز می كنیم.

بقیه مطالب را در ادامه مطلب مشاهده نمایید

 

ادامه مطلب

تاریخ ارسال: دو شنبه 8 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 482 نویسنده :